داوری واقع شدن. منازعه بپا شدن. داوری خاستن. رجوع به داوری شود: پیش داوربردم او را فتنه شد داور برو تا ز رشکش داوری افتاد با داور مرا. نظامی (از آنندراج)
داوری واقع شدن. منازعه بپا شدن. داوری خاستن. رجوع به داوری شود: پیش داوربردم او را فتنه شد داور برو تا ز رشکش داوری افتاد با داور مرا. نظامی (از آنندراج)
داوری انداختن. داوری بپا کردن. رجوع به داوری شود، داوری بردن: بپیچی تو زان گرچه نیک اختری چو با کردگار افکند داوری. فردوسی. - داوری بفردا افکندن، از حال به استقبال حوالت دادن: هم امروزاز پشت بارت بیفکن میفکن بفردا مر این داوری را. ناصرخسرو
داوری انداختن. داوری بپا کردن. رجوع به داوری شود، داوری بردن: بپیچی تو زان گرچه نیک اختری چو با کردگار افکند داوری. فردوسی. - داوری بفردا افکندن، از حال به استقبال حوالت دادن: هم امروزاز پشت بارت بیفکن میفکن بفردا مر این داوری را. ناصرخسرو
باور افتادن کسی را، مورد قبول قرار گرفتن او. پذیرفته شدن. باور آمدن: تو و دوری ز غیر استغفر اﷲ از محالاتست عجب گر با وجود ساده لوحی باورم افتد. باقر کاشی (از آنندراج)
باور افتادن کسی را، مورد قبول قرار گرفتن او. پذیرفته شدن. باور آمدن: تو و دوری ز غیر استغفر اﷲ از محالاتست عجب گر با وجود ساده لوحی باورم افتد. باقر کاشی (از آنندراج)
فاصله گزیدن. جدا شدن، جداماندن. دور ماندن. (یادداشت مؤلف). فاصله پیدا کردن: که مرد دلیر است و بادستگاه مبادا که دور افتی از تاج و گاه. فردوسی. به هرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا. سنایی. بسی در قفای هزیمت مران نباید که دور افتی از یاوران. سعدی. به چشم نیک نگه کرده ام ترا همه عمر چرا چو چشمم افتاده ام ز روی تو دور. سعدی. - دور افتادن از مقصود یا مطلب، بحث اصلی را کنار گذاشتن و به حاشیه پرداختن. خارج از موضوع بحث کردن. کنایه از بیراهه رفتن و گمراه شدن است در بحث و یا امری و درک نکردن حقیقت آن. (از یادداشت مؤلف). از اصل به فرع کشانیده شدن
فاصله گزیدن. جدا شدن، جداماندن. دور ماندن. (یادداشت مؤلف). فاصله پیدا کردن: که مرد دلیر است و بادستگاه مبادا که دور افتی از تاج و گاه. فردوسی. به هرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا. سنایی. بسی در قفای هزیمت مران نباید که دور افتی از یاوران. سعدی. به چشم نیک نگه کرده ام ترا همه عمر چرا چو چشمم افتاده ام ز روی تو دور. سعدی. - دور افتادن از مقصود یا مطلب، بحث اصلی را کنار گذاشتن و به حاشیه پرداختن. خارج از موضوع بحث کردن. کنایه از بیراهه رفتن و گمراه شدن است در بحث و یا امری و درک نکردن حقیقت آن. (از یادداشت مؤلف). از اصل به فرع کشانیده شدن