جدول جو
جدول جو

معنی داوری افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

داوری افتادن
(پَ مُ دَ / دِ شُ دَ)
داوری واقع شدن. منازعه بپا شدن. داوری خاستن. رجوع به داوری شود:
پیش داوربردم او را فتنه شد داور برو
تا ز رشکش داوری افتاد با داور مرا.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ مُ دَ / دِ کَ دَ)
داوری انداختن. داوری بپا کردن. رجوع به داوری شود، داوری بردن:
بپیچی تو زان گرچه نیک اختری
چو با کردگار افکند داوری.
فردوسی.
- داوری بفردا افکندن، از حال به استقبال حوالت دادن:
هم امروزاز پشت بارت بیفکن
میفکن بفردا مر این داوری را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ لَ)
باور افتادن کسی را، مورد قبول قرار گرفتن او. پذیرفته شدن. باور آمدن:
تو و دوری ز غیر استغفر اﷲ از محالاتست
عجب گر با وجود ساده لوحی باورم افتد.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ دَ)
فاصله گزیدن. جدا شدن، جداماندن. دور ماندن. (یادداشت مؤلف). فاصله پیدا کردن:
که مرد دلیر است و بادستگاه
مبادا که دور افتی از تاج و گاه.
فردوسی.
به هرچ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا.
سنایی.
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران.
سعدی.
به چشم نیک نگه کرده ام ترا همه عمر
چرا چو چشمم افتاده ام ز روی تو دور.
سعدی.
- دور افتادن از مقصود یا مطلب، بحث اصلی را کنار گذاشتن و به حاشیه پرداختن. خارج از موضوع بحث کردن. کنایه از بیراهه رفتن و گمراه شدن است در بحث و یا امری و درک نکردن حقیقت آن. (از یادداشت مؤلف). از اصل به فرع کشانیده شدن
لغت نامه دهخدا